سفرنامه اربعین (1) و (2)
در مجاورت مرقد منور مولا امیرالمومنین(ع)بنای عظیم شبستان حضرت فاطمه زهرا(س) به عنوان بزرگترین سازه جهان اسلام بعد از مسجدالنبی با همت ایرانیان در حال ساخت است . بزرگی این مجموعه چشم هر بیننده ای را به خود خیره می کند...
سفری کوتاه به کوفه...مسجد سهله و مقامهای آن...مسجد کوفه، مقام ها ویاد آوری خاطرات آن از حضور وشهادت مولا امیرالمومنین(ع) ...حضرت مسلم بن عقیل.... مختار و....
خیلی چیزها در این سفر جلب توجه می کند...در شهر نجف به یکباره با دیدن چنین صحنه ای گمان می بری که در یکی از شهرهای ایران هستی! اما نه...کمیته امداد امام خمینی برای ساماندهی کمکهای مردمی به یتیمان، این صندوق ها را نصب کرده است.
در بسیاری از نقاط، ایرانیانی را می دیدیم که مخلصانه در خدمتگزاری به زوار،عراقی ها را در خدمات رسانی یاری می کردند.
این تصویر، صحنه ای از شستشوی یکی از خیابانهای شهر نجف را توسط رفتگرهای افتخاری ایرانی نشان می دهد.
و ... بالاخره صبحگاهی پس از به جا آوردن فریضه صبح ، از خیابانی که از وسط قبرستان تاریخی وادی السلام(بزرگترین قبرستان جهان اسلام) می گذرد،به خیل انبوه زائرانی ملحق می شویم که مسیر کربلا را در پیش گرفته اند...
از همان ابتدای مسیر شاهد نمایش اخلاص شیعیان عراقی در مهمان نوازی از زائران حسینی هستیم... به قدر وسعشان ... حتی با یک برگ دستمال کاغذی در خدمت زوار هستند...
یا... با لیوانی آب... به یاد لبان تشنه مولایش کمر به خدمت زوار بسته است...
چهره آشنای دوستی را می بینم که متوجه ما شده... تصویرش را ثبت می کنم.
...بابا بگذار من کالسکه را برانم...
جوانان که جای خود دارد...بسیاری خانوادگی آمده اند تا ارادت خود را به مولایشان ثابت کنند.دشمنان قسم خورده اهل بیت تهدید به قتل و کشتار کرده بودند... می گفتند چون این را شنیده ایم عمدا" امسال آمده ایم تا جمعیت عظیم شیعیان خار چشمشان باشد.
هر جا می نگریستی چنین صحنه هایی به وفور می دیدی...
از همه جا بودند...این خانواده از پاکستان آمده بودند.با روی باز اجازه دادند که عکسی از آنها به یادبود بردارم.
فکر می کنم این سفر شیرین ترین خاطره زندگی این کوچولوها باشد...
گفتند عکس ما را هم بگیر...
نمی دانم چه شرحی برایشان بنویسم...
برای این یکی هم نمی دانم چه بنویسم... تازه ! وقتی به چهره این کوچولوی معصوم نگاه کردم دیدم خواب است!!!
پای شکسته نیز مانع از حضور در این سفر نشده بود...
قربانی اش را هم با خود به پیاده روی آورده بود.آن بانوی عرب می گفت:در طول سال اندک اندک پس انداز کرده ام و این بره را خریده ام. با هم می رویم ، در کربلا آن را برای قربانی وپذیرایی از زوار امام حسین به یکی از موکب ها اهدا می کنم.
حاج خانم می گوید گوشی را بده تا عکسی از خودت هم بگیرم...
هر چه پیش می روی بیشتر متوجه عظمت حضور میلیونی زوار می شوی... شب و روز را نمی شناسند...سیل جمعیت را می بینی که بدون وقفه به سمت کعبه دلها روانند...
در هر قدم با اصرار و اخلاص تمام تو را به سفره بی ریایشان دعوت می کنند...
ملیت های مختلف شیعه را می بینی که کمر به خدمت زائران حسینی بسته اند...
اینان از شیعبان تایلند بودند که ما را با اصرار به سفره ناهار فرا خواندند. چقدر مهربان بودند...
گاو و شتر و گوسفند آماده ذبح و قربانی برای پذیرایی از زوار ....
این عکس را از کانال تلگرام«العتبه المقدسه الحسینیه»برداشتم.گوشه ای از مسیر نجف تا کربلا را به زیبایی به نمایش گذاشته است.مسیر پیاده روی اربعین حسینی حتی به اعتراف دشمنان اسلام بسیاری از رکورد ها را از آن خود کرده است...بزرگترین اجتماع صلح آمیز بشری،بزگترین کمک رسانی بشر دوستانه، بزرگترین هتل - رستوران خیریه و ....
که...صد البته ابعاد معنوی این حرکت بزرگ الهی- مردمی را آنان هر گز درک نخواهند کرد...
در نقطه از مسیر، این منظره مظلومیت سیدالشهدا (ع)ویاران باوفایش را ، و قساوت یزید و عمالش را یادآوری می کند.
یکی از زائران از ما عکس می گیرد...
و...به شهر کربلا نزدیک می شویم...
....
...جمعیت زوار عاشق را می بینی که سیل آسا وارد کربلا می شوند...
در مسیر بلوار ورودی پارچه نوشته ای اینچنین جلب توجه می کند...
(سپاسگزاری مردم عراق از جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب)
همچنان که با سیل جمعیت به پیش می روی، به ناگاه در انتهای خیابان برق گلدسته های حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) چشمان خسته زایران را به خود خیره می کند...السلام علیک یا ابالفضل العباس...
هرچه جلو تر می روی جمعیت متراکم تر می شود...و شوق حضور و زیارت حرمین افزون و وصف ناپذیر...
همچون قطره ای در اقیانوس بین الحرمین محو می شوی...
روایت حدیث نظاره بر گنبد و بارگاه سید شهیدان را به دل بسپار...
امسال کارهای بزرگی برای اسکان وخدمات رسانی به زوار از طرف ایرانی ها انجام شده بود.این موکب هم در کربلا به نام مبارک حضرت احمدبن موسی(ع) از طرف سپاه فجر استان فارس در نزدیکی حرم مطهر بر پا شده بود که هزاران نفر از زوار ایرانی و حتی غیر ایرانی در آن اسکان داده می شدند.
در موکب احمدبن موسی(ع) با دوستان عکس یادبود گرفتیم.
گاه غم انگیز بازگشت از پایتخت عشق و دلدادگی فرا رسید...
انگار جمعیت میلیونی شهر کربلا به یکبارکی حالت انفجار به خود گرفته بود... با پایان حماسه حضور در مراسم اربعین حسینی اکثر زایران آهنگ بازگشت به شهرها و اوطانشان کرده بودند...
دولت و ملت عراق همه امکاناتشان را برای انتقال زوار بسیج کرده بودند... اتوبوسها... کامیونهای باربری و نظامی... تریلی ها... مینی بوس ها... سواری ها...موتور های سه چرخ... و حتی زائران آنقدر قانع بودند که مسافتی طولانی را بر تریلی تراکتور سوار شوند...
که البته همین هم نصیب ما نشد و ...
سال گذشته ، بعد از ظهرروز اربعین قلبهامان را در بین الحرمین جا گذاشتیم و برای بازگشت به طرف نجف اشرف راه افتادیم.آنقدرترافیک سنگین بود که موفق به سوار شدن به وسیله نقلیه نشدیم.عراقی ها مکرر به ما اصرار می کردند که به منزلشان برویم و آن شب را مهمان ان ها باشیم. می گفتندتا هر وقت خواستید در منزل ما بمانید و هر وقت به هر جا خواستید بروید با اتو مبیل شخصی شمارا می رسانیم. همراهان مصمم بودند که به نجف برویم. تاساعت9شب تلاش کردیم ولی موفق نشدیم سوار ماشین شویم.بالاخره تصمیم گرفتیم آن شب را در موکبی واقع در 5کیلومتری بیرون از شهر کربلا بمانیم و صبح زود به طرف نجف حرکت کنیم.صاحب موکب چهار جوان عراقی بودند گه به گرمی از ما استقبال وپذیرایی کردند.پس از آن که اوضاع کمی آرام تر شد،حدود دو ساعت با آن ها به گفتگو نشستم:از حال و روزشان پرسیدم...از وضعیت عراق،از مصیبتی به نام داعش که به نیابت از همه کفر واستکبار،آن همه جنایت را در عراق مرتکب می شد،و این که شما شغلتان چیست؟ وضعیت درآمدتان چگونه است و هزینه این موکب را چگونه تامین می کنید؟...و...و...و...
در پاسخ از عشقشان به امام خمینی(ره)و ارادتشان به رهبر معظم انقلاب می گفتند...و از علاقه شان به ایران و ایرانیان. میگفتند ما با هم برادریم و باید هر روز اتحاد و برادریمان محکم تر شود.لعنت بر صدام که به هر دو ملت مسلمان وبرادر ایران و عراق صدمه زد وجوانانمان را به کشتن داد و امکانات دو کشور را نابود کرد...
می گفتند به امر مرجعیت و فرمان سیدناالامام سیستانی برای مبارزه با داعشی ها به گردانهای حشدالشعبی پیوسته اند و چند بار هم به جبهه مبارزه با داعشی ها اعزام شده اند.
می گفتند:ما چهار نفر شغلمان کارگر ساختمانی است.به خاطر ناامنی وشرایط سخت امنیتی و اقتصادی حاکم بر عراق کار به ندرت گیرمان می آید ولی در طول سال بخشی از درآمدمان را به صندوقی که برای مخارج موکب گذاشته ایم می ریزیم و قبل از محرم آن را باز می کنیم وامکانات مورد نیاز برای پذیرایی از زوار امام حسین(ع)را تهیه می کنیم واز اوایل محرم تا آخر صفر این موکب را به صورت شبانه روزی اداره می کنیم.
دانستم که آنها با زندگی بسیار ابتدایی و ساده ای که دارند،بیشتر درآمدشان را برای پذیرایی از زایران حسینی پس انداز می کنند.خیلی متاثر شدم واین همت بلندشان را در تکریم زوار تحسین کردم. اصرار داشتند که همه ساله به آنها سر بزنیم و مهمانشان شویم.من هم از آنها خواستن که به ایران بیایند تا در خدمتشان باشیم...
صبحگاه از آنها تشکر نمودیم و با چشمان اشک آلود با آنها خدا حافظی کردیم...
آخرین حرفشان این بود که: سلام ما را به امام رضا(ع) برسانید...
در مسیر بازگشت از طریق نجف ،مجددا" از نزدیک توفیق عرض سلام وارادت به مولای متقیان نصیبمان شد.تا شب در تلاش بودیم که با اتوبوس یا هر وسیله نقلیه ای به شلمچه برگردیم. حدود ساعت 10شب با زحمت سوار یک دستگاه مینی بوس به طرف بصره حرکت کردیم.
راننده از مسیرهای فرعی خاصی می رفت.در بین راه به روستایی رسیدیم که موکب های زیادی آماده پذیرایی از زوار بودند. جلو یکی از موکب ها به نام«خوله بنت الحسین(ع)»مینی بوس را نگه داشتند و با اصرار ازما خواستند پایین برویم و مهمانشان شویم...
ما مهمان ناخوانده نبودیم...سفره مان را از قبل آماده کرده بودند...این که قبول کردیم سر سفره بی ریایشان بنشینیم ، انگار که بر عکس : ما بر آنها منت گذاشته بودیم...از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند که موفق شده بودند عده ای زائر امام حسین(ع) را بر سر سفره شان بنشانند و دست بر سینه بالای سر مهمانان آماده به خدمت ایستاده بودند...
با صاحب موکب عکس یادگاری گرفتیم.جای شما خالی بود که با چه شور و شوقی از ما پذیرایی کردند...
پس از ورود به میهن پاک اسلامی ،آنگاه که خورشیددر آسمان اوج کرفته بود،از روی پلی در حال گذر بودیم که چشمانمان به این منظره زیبا افتاد...همراهان خواستند که عکس بگیرم...
امسال در مسیربرگشت،هوا خیلی سرد بود ...
یکی از دوستان گفت: « سرما نزاکت بر نمی دارد... » بلی،واقعا" هوا سرد بود، ولی یک انرژی خاصی در وجودمان حس می کردیم که آن سرما و هر سختی و مشقتی را حقیقتا" لذت بخش کرده بود ...
خاطره ای شیرین که با همه خستگی ها و ماجراهایش هر گز از خاطرمان محو نخواهد شد...
چرا که: از « سفرکربلا » بر می گشتیم...
خداوند توفیقمان داد: از طرف همه آنهایی که دوستشان دارم یا بر گردنم حقی دارند و همه... و همه آنهایی که التماس دعا گفتند،به نیابت زیارت کردیم و برایشان دعا کردیم...
خوش به سعادتتان